شیفتم،بدنم درد میکنه،سرم ذق ذق میکنه،و تببب،این تب لعنتی که چشامو میسوزونه،لرزی که جداشدن من کاپشن پوشو از شوفاژ درمونگاه عذاب الیم کرده...
استامینوفن۵۰۰,آمپول آپوتل...همشون درحد دوساعت تبمو از سی و هشت و نیم میرسونن به سی و هفت و نیم و دوساعت که تموم میشه میره بالا.سه تا ماسک زدم که هردوساعت عوضشون میکنم،تماس نزدیکمو با مریضا کم کردم.تا جواب تست PCRم نیومده نمیتونم برم مرخصی...
وقتی میام خونه گوشت و مرغ و سیب زمینی و آب و نون ندارم...حالم بده،نمیتونم برم خرید.کسیو ندارم بخره برام بیاره...
وقتی بابا میگه مامانت سوپ پخته برات و داریم میایم،پشت همه اصرارام که نیاین و ممکنه کرونا باشه و جواب تستم هنوز نیومده،اشک تو چشام جمع میشه...
خدا تنهایی و مریضیو به هیچ بنی بشری نصیب نکنه...
از پنج روز قبل بعد از زدن واکسن آنفلونزا علائمم شروع شد.یه تب و بیحالی مختصر و البته روتون به گلاب،اسهال.
چهارروز قبل تب و سردرد و درد مختصر بدن داشتم،یه سرم و آپوتل و کتورولاک زدم و شیفتو به سرانجام رسوندم.
دیروز یه بیحالی مختصر داشتم.
و امروز تب بالا،درد زیاد بدن و سردرد...دو ساعتی هم هست که متوجه شدم چشایی ندارم و بویاییمم جالب نیست.
وقتی یه مریضو از ارست و شوک نوروژنیک برگردوندیم تازه وقت کردم به خودم بیام.۳۸.۱درجه تب دارم.سرم درد میکنه،بدن درد و سرگیجه دارم.
خوشحالترینم که تو این حالم پیش خونوادم نیستم.خوشحالترینم که هر اتفاقی هم که بیفته این من نبودم که بهشون ویروس کرونارو منتقل کردم.
کادر درمان نفس ندارد...
مامان پشت تلفنه،از شیفتم تو تایم دوازده شب به بعد میپرسه و میگم ساعت سه و نیم با صدای جیغ وداد زنونهی چن نفر بیدار شدم!درحالیکه تلو تلو میخوردم پریدم بیرون از پاویون که دیدم مسئول پذیرش وایساده دم پاویون پرستار ودارویار و مدام میزنه به در.ازشون میخواست بیان بیرون و مدام میگفت ترسیدین،هیچی نیست،بیاین بیرون هوا بخوره بهتون.
هردوشون با رنگ و روی پریده و لرزون اومدن بیرون ومعلوم شد پرستارمون کابوس دیده و تو خواب شروع کرده به داد کشیدن و دارویارهم با صدای اون از خواب پریده و جیغ و داد راه انداخته!!!
...
نفسم بالا نمیاد...تپش قلب دارم...ترجیح میدم بمیرم تا بتونم فقط یه کم بخوابم!حس میکنم دچار حمله اضطرابی شدم و هرکاری که میکنم آروم نمیشم...پناه میبرم به قرآن!سرچ میکنم:«آیات آرامش بخش در حملههای وحشت» میخونم،عکس دونفرمون با ر. رو میگیرم جلو صورتم،تو لبخندمون گم میشم،پلکام بسته میشه!
در هفتاد و دو ساعت گذشته جمعا پنج ساعت خوابیدم...
با یه سرم و دوتا آمپول سرپام...تب داشتم دیشب،بدن درد و سردردهم همینطور.تو شیفت قبلی واکسن آنفلونزا زدم و بعدش تب کردمو دیروزم که در اوج خودش بود علائمم.
واقعا کادر درمان دیگه کارش از خستگی گذشته...
«کادر درمان پاره ست!»
تعداد صفحات : 0