loading...

The dark side of the Moon

بازدید : 436
جمعه 17 مهر 1399 زمان : 18:38

شیفتم،بدنم درد میکنه،سرم ذق ذق میکنه،و تببب،این تب لعنتی که چشامو میسوزونه،لرزی که جداشدن من کاپشن پوشو از شوفاژ درمونگاه عذاب الیم کرده...

استامینوفن۵۰۰,آمپول آپوتل...همشون درحد دوساعت تبمو از سی و هشت و نیم میرسونن به سی و هفت و نیم و دوساعت که تموم میشه میره بالا.سه تا ماسک زدم که هردوساعت عوضشون میکنم،تماس نزدیکمو با مریضا کم کردم.تا جواب تست PCRم نیومده نمیتونم برم مرخصی...

وقتی میام خونه گوشت و مرغ و سیب زمینی و آب و نون ندارم...حالم بده،نمیتونم برم خرید.کسیو ندارم بخره برام بیاره...

وقتی بابا میگه مامانت سوپ پخته برات و داریم میایم،پشت همه اصرارام که نیاین و ممکنه کرونا باشه و جواب تستم هنوز نیومده،اشک تو چشام جمع میشه...

خدا تنهایی و مریضیو به هیچ بنی بشری نصیب نکنه...

تقدیم به استاد یدالله کابلی خوانساری چهره ی مانای خوش نویسی
بازدید : 690
چهارشنبه 15 مهر 1399 زمان : 7:36

از پنج روز قبل بعد از زدن واکسن آنفلونزا علائمم شروع شد.یه تب و بیحالی مختصر و البته روتون به گلاب،اسهال.

چهارروز قبل تب و سردرد و درد مختصر بدن داشتم،یه سرم و آپوتل و کتورولاک زدم و شیفتو به سرانجام رسوندم.

دیروز یه بیحالی مختصر داشتم.

و امروز تب بالا،درد زیاد بدن و سردرد...دو ساعتی هم هست که متوجه شدم چشایی ندارم و بویاییمم جالب نیست.

وقتی یه مریضو از ارست و شوک نوروژنیک برگردوندیم تازه وقت کردم به خودم بیام.۳۸.۱درجه تب دارم.سرم درد میکنه،بدن درد و سرگیجه دارم.

خوشحالترینم که تو این حالم پیش خونوادم نیستم.خوشحالترینم که هر اتفاقی هم که بیفته این من نبودم که بهشون ویروس کرونارو منتقل کردم.

کادر درمان نفس ندارد...

عکس + بازم عکس:|+ تصمیم گرفتم به درکم «ینی درک کنم»
برچسب ها
بازدید : 2318
چهارشنبه 15 مهر 1399 زمان : 7:36

مامان پشت تلفنه،از شیفتم تو تایم دوازده شب به بعد میپرسه و میگم ساعت سه و نیم با صدای جیغ و‌داد زنونه‌ی چن نفر بیدار شدم!درحالیکه تلو تلو میخوردم پریدم بیرون از پاویون که دیدم مسئول پذیرش وایساده دم پاویون پرستار و‌دارویار و مدام میزنه به در.ازشون میخواست بیان بیرون و مدام میگفت ترسیدین،هیچی نیست،بیاین بیرون هوا بخوره بهتون.

هردوشون با رنگ و روی پریده و لرزون اومدن بیرون و‌معلوم شد پرستارمون کابوس دیده و تو خواب شروع کرده به داد کشیدن و دارویارهم با صدای اون از خواب پریده و جیغ و داد راه انداخته!!!

...

نفسم بالا نمیاد...تپش قلب دارم...ترجیح میدم بمیرم تا بتونم فقط یه کم بخوابم!حس میکنم دچار حمله اضطرابی شدم و هرکاری که میکنم آروم نمیشم...پناه میبرم به قرآن!سرچ میکنم:«آیات آرامش بخش در حمله‌های وحشت» میخونم،عکس دونفرمون با ر. رو میگیرم جلو صورتم،تو لبخندمون گم میشم،پلکام بسته میشه!

عکس + بازم عکس:|+ تصمیم گرفتم به درکم «ینی درک کنم»
بازدید : 501
چهارشنبه 15 مهر 1399 زمان : 7:36

در هفتاد و دو ساعت گذشته جمعا پنج ساعت خوابیدم...

با یه سرم و دوتا آمپول سرپام...تب داشتم دیشب،بدن درد و سردردهم همینطور.تو شیفت قبلی واکسن آنفلونزا زدم و بعدش تب کردمو دیروزم که در اوج خودش بود علائمم.

واقعا کادر درمان دیگه کارش از خستگی گذشته...

«کادر درمان پاره ست!»

عکس + بازم عکس:|+ تصمیم گرفتم به درکم «ینی درک کنم»

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی