loading...

The dark side of the Moon

بازدید : 493
چهارشنبه 6 آبان 1399 زمان : 13:37

بازدید : 529
سه شنبه 5 آبان 1399 زمان : 7:39

بازدید : 692
سه شنبه 5 آبان 1399 زمان : 7:39

سال اول دانشجوییم چهارتا همخونه بودیم،منو م. ترک و هم فرهنگ بودیم،یکی از بچه‌ها آملی و‌اون یکی گرگانی بود.اولین تجربه‌ی زندگیم کنار فرهنگای متفاوت بود.

یه مدت که گذشت فهمیدم دنیا و آدما اون گلستون و‌پرفکتی که مامان از یه انسان منضبط و مرتب تو ذهنم ساخته بود نیست.

کلافم میکردن بچه‌های شمالی،بلند بلند حرف میزدن،شلوغ پلوغ بود نظمی‌که داشتن(یا بهتره بگم نداشتن)،اینکه مثلا وقتی یکیشون از حموم میومد بیرون با همون حوله و‌تن خیس و‌بدون دمپایی میرفت پای سینک ظرف میشست،مدل آشپزی کردنای بی سر و تهشون...همه چیز اذیتم میکرد،شاید چون جدید بود و‌مخالف با محیط و شرایطی که من باهاش تربیت شده بودم.

زمان که گذشت سعی کردم خودمو با شرایط عجیب جدید وفق بدم،که بتونم اون بی نظمیو تحمل کنم،موفق شدم تاحدی،تا حدیم نشدم شاید.

امروز که به پانسیونم که دکتر م. دیروز واردش شد برگشتم،با صحنه‌های مشابه همون سالا مواجه شدم،دکتر م. رشتی ه.سینک ظرفشویی پر از آشغال بود،آبچکان‌پر ظرف بود،چاهک حموم با موهاش پر شده بود و‌خالیش نکرده بود،توی دستشویی که من تازه کلی بابت شستنش زحمت کشیده بودم پر از موهای بلندش بود،و نگم از کابینتا و‌یخچال و‌فریزر که انگار توشون بمب ترکیده بود.

تا جایی که وارد حریم شخصیش نشم مرتب کردم‌همه چیزو،آشغالارو‌بردم سرکوچه تو سطل آشغال گذاشتم،سینکو شستم،دستشوییو‌شستم،ظرفای آبچکانو جابجا کردم،سعی کردم‌تحمل بازار شامیو‌که این دختر تو یه نصف روز درست کرده بود براخودم آسونتر کنم.

مامان منو با این تفکر بزرگ کرده که آدم همه چیزش باید اعتدال داشته باشه و‌بهم بیاد،اینکه تو مثه دکتر م. از همه جای خونت وسایل آرایش و مراقبت از پوست و‌مو بباره ولی اونقد بهداشت سرت نشه که موهاتو از چاهک حموم جمع کنی و‌بریزی تو‌سطل آشغال چه ارزشی داره؟!

نمیگم من خیلی خوبم،هرکس ایرادای خودشو داره ولی واقعا تو‌خونه داری ادعا دارم،و این‌شرایط حاضر تاحدی داره اذیتم میکنه.

نازنین من اگه پاییزم غمی نیست،تو به فرداها به روشنی بیاندیش
بازدید : 381
دوشنبه 4 آبان 1399 زمان : 3:39

دیشب تصمیم‌ گرفتیم قبل از خواستگاری بریم مشاوره

میخواستیم بعد از خواستگاری بریم ولی فکر کردیم تا قبل از درگیر کردن خونواده‌ها انجامش بدیم بهتره:)

چون تو دوتا استان متفاوتیم هماهنگ کردن جلسه مشاوره حضوری سخته واقعا.

بعد از کلی تحقیق و‌پرس و جو ر. برای جلسه‌ی اول با یه آقای دکتر روانشناسی که هیئت علمی‌یکی از دانشگاهای مطرح تهران و بسیار هم شناخته شده بودن تماس گرفت.

به قول خودش جز ردیف کردن چنتا آمار و شنیدن صدای خاص و جذاب آقای دکتر سود دیگه‌‌‌ای نداشت...

دوباره دوره افتادیم دنبال مشاور خوب و‌کار بلد،به شخصه معتقدم مشاوره نرفتن بهتر از پیش مشاور نادرست رفتنه!

پ.ن:یه کارشناس بهداشت مشاغل اومده تو شهر محل کار ر.،یه دختر خانم بیست و دو-سه ساله ست گویا.امروز ورداشته به ر. پیام داده که اگه یه دختر با ایمان و‌خداترس از همکارش خوشش بیاد باید بگه بهش یا نه؟ر. هم نه گذاشته نه برداشته گفته به شخصه باتوجه به تجربه‌های اطرافم همچین چیزیو تو عرف و جامعه‌ی ایران توصیه نمیکنم،ضمن اینکه من مشاور نیستم و برای رابطه‌‌‌ای که توش هستم هم خودم دارم از مشاور کمک میگیرم...حسادت داره خفم میکنه و سعی در پنهون کردنشم ندارم.بهش میگم ر. این دختره داره بت نخ میده علنا،میگه میدونم و نوع نگاه کردناشم دوست ندارم حتی.میگه بم گفت باید ازتون شیرینی بگیریم و من گفتم هنوز برا شیرینی زوده.

میخوره تو پرم،انتظار داشتم وقتی پیش خونوادش و دوستامون منو همسر خودش میدونه و‌خطاب میکنه تو همچین شرایطیم همینطور بروز بده...تو این بلبشوی رابطه‌ی ما این دختره خداترس و مومن به قول خودش،از کجا پیداش شد من نمیدونم:///

عکس از انیمه بغل دستی من اقای هیولا😁
بازدید : 379
جمعه 1 آبان 1399 زمان : 22:38

بیوی واتساپشو عوض کرده

و حدس بزنین چی نوشته؟

I'll see you on the dark side of the Moon:)

واقعا تنها ری اکشنی که میتونم به این actش داشته باشم اینه که:

He is MINE:*

جنگ قره‌باغ؛ روز چهارشنبه «۷۱ گلوله جنگی» به روستاهای شهر خداآفرین ایران اصابت کرد
برچسب ها
بازدید : 407
پنجشنبه 30 مهر 1399 زمان : 21:39

یه دوست صمیمی‌داشتم سال۸۵،وقتی کلاس دوم راهنمایی بودم.

دختری با موهای مدل تیفوسی ژل زده،با یه کوله پشتی پیرکاردین و ساعت مچی خاصش اول مهر اون سال سر صف پشت سرم ایستاد و یکی دوماه بعدش هم تختی و دوست شدیم.همه چیزش منحصر به خودش بود.شناگر حرفه‌‌‌ای بود،شاگرد اول فرزانگان تهران بود،عالی فوتسال بازی میکرد،نقاشیش خیلی خوب بود،کلی خلاقیت و ابداعات مختلف داشت.همیشه فک میکردم آخه یه آدم چطور میتونه تو همه‌ی زمینه‌ها عالی باشه؟!

این همه مقدمه چیدم که برسم به اینجا:اون دوست قدیمی‌و خاصم متولد «آبان»بود.

تاقبل از آشنایی با اون آبان برام معنی خاصی نداشت،هیچ ماهی نداشت،تو عالم بچه مدرسگیم اول مهرو تعطیلات نوروزو دوس داشتم فقط.

بعدش اما...

آبان برام بولد شد،نمیدونم قانون جذب وجود داره یا نه،ولی واقعا آبان پر بود از اتفاقای خوب بعد ازون سال،حالا که در آستانه‌ی آبانیم اون دوست عزیز هزاران کیلومتر دورتر توی ونکوور داره واسه خودش سر میکنه و منم دارم به این فک میکنم که اگر مراسم مقدماتی ازدواجم تو آبان ماه برگزار شه قراره کلی اتفاقای خوب برامون بیفته:)))خرافاتیم خودتونین:))))

پ.ن:ازدواج کار درستیه؟!بعد از ازدواج علاقه‌ها کمرنگ نمیشن؟؟؟

هرگز در خصوص موشک با آمریکا گفت و گو نمی کنیم
بازدید : 418
پنجشنبه 30 مهر 1399 زمان : 21:39

روزایی که شیفت رو‌از دکتر م. تحویل میگیرم پاویون طوریه که انگار توش بمب ترکیده...کثیف و‌ نامرتب

توی اغلب شیفتا دم دمای تحویل پاویون رو‌جارو میکشم و‌گردگیری و ضدعفونی میکنم و‌تحویل همکار بعدی میدم.

پانسیونم رو‌ مرتب گردگیری میکنم و‌جارو و‌تی میکشم.لباس‌ها و ملحفه‌ها و‌روبالشیا رو‌میشورم مرتب.

از امروز دکتر م. با اون پلشتی قراره بیاد باهام همخونه بشه...به قول ر. احتمالاقراره اون بریزه و بپاشه و من جمع و جور و تمیز کنم:/

هرگز در خصوص موشک با آمریکا گفت و گو نمی کنیم
بازدید : 388
پنجشنبه 30 مهر 1399 زمان : 21:39

بهم زنگ زد،حوصله‌ی حرف زدن باهاش رو‌نداشتم.خیلی عجیبه برای خودم هم ولی واقعا حوصله‌ی حرف زدن حتی با ر. روهم نداشتم.

دوتاتبخال لبیال وحشتناک زدم،یکی روی لب بالا،و اون یکی روی لب پایین.

اشتهای مزخرف و عجیبم pmsبودنمو به رخم میکشه.

با ر. بابت تبخالهام بحث میکنم و میگه آخه کی با بوسیدن لبهایی که تبخالی ندارن تبخال میگیره Moon?!

راجبه درد پهلوش شاکیه و میگه فک میکنم مشکل سنگ کلیم باشه و شاید حرکت کرده...کاملا بی دلیل بهش میپرم و‌ تند و بی منطق جوابشو میدم.

نمیدونم بابت استرس خواستگاری اینطوریم،یا تغییرات هورمونی به این روز انداختتم.ولی الان واقعا حتی حوصله‌ی ر. رو هم ندارم.

به طرز احمقانه‌‌‌ای هم با اینکه نهار سوسیس خوردم،بازم دلم سوسیس میخواد و‌کالریش رو‌توی کالری شمارم ندارم!

هرگز در خصوص موشک با آمریکا گفت و گو نمی کنیم
بازدید : 416
چهارشنبه 29 مهر 1399 زمان : 21:38

از شبکه زنگ زدن بهم

گفتن با دکتر م. همخونه شین تا یکی از پانسیونارو بدیم به آقای و.!

انتظار داشتم دکتر م. مقاومت کنه،ولی نکرد...خلاصه که فردا داره اسبابشو میاره تو واحد من:(

دیگر مثل من را پیدا نمیکند

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی