loading...

The dark side of the Moon

بازدید : 1114
سه شنبه 28 مهر 1399 زمان : 21:38

میدونم دوستش دارم

میدونم که درکنارش احساس آرامش میکنم

در هر حالتی رفتارشو دیدم،جدی و موقع کار،تو جمع‌های غریبه،در جمع دوستانه،مستی،در زمان خستگی،در زمان ذوق و خوشحالی...

به غول خودم اونقد شناختمش که درمورد ر. دنیا چیز جدیدی برای عرضه بهم نداره:)

با همه‌ی این دونسته‌ها،بازم عاشقشم...ینی هیچکدوم ازینا باعث تزلزل درعلاقم بهش نشده،حتی ذره ای.

ولی ترس از خود ازدواج منو غرقم کرده،همش فک میکنم اگه بعدش ببینیم ازدواج کردن کار درستی نبوده چی؟!اگه علاقمون بعد از برطرف شدن مسائل هورمونال تغییر کنه چی؟!اگه عوض بشه چی؟

این فکرا حالا که در آستانه‌ی رسمی‌شدن قرار داریم خیلی بار روانی برام دارن...امیدوارم بخیر بگذره:)

فعالیت درس 5مطالعات چهارم
بازدید : 433
دوشنبه 27 مهر 1399 زمان : 22:37

اومدن.و. و نامزدش پ. و ر. جانم.

قرمه سبزیم معرکه شد،برنج عالی بود،همه راضی بودن و تا تهش خوردن.

پ. گیتار زد،خوند،رقصیدیم،حرف زدیم،خوش گذروندیم.

فرداش که بشه امروز هم رفتیم تخت سلیمان باهم.الان که دارم اینارو تایپ میکنم یک ساعت از رفتن ر. و نیم ساعت از رفتن و. و نامردش میگذره...

تصمیم بر این شد که توی آف بعدیم راجبه ر. حرف بزنم تو خونه بصورت جدی تا بیان خواستگاری.نزدیک به هشت ماهه،دیگه شناخت کافیه.

ولی هنوزم باورم نمیشه انقد همه چی پرفکت بوده باشه،شکررر.

همه ی زندگی :)
بازدید : 931
يکشنبه 26 مهر 1399 زمان : 2:38

چن روزیه حس میکنم میزان توجهش به رابطمون کم شده...

شاید بخاطر اومدن پیشم استرس داره،شاید سرش شلوغه،شاید...نمیدونم،ولی میدونم که اون ر. سابق نیست!

حوصله‌ی حرف زدن‌های طولانی قبلو نداره،اقلا من اینطور حس میکنم.دیگه مدام پیام نمیده،مدام نمیگه «میشه ببینمت؟»دیگه نمیگه «به مریضات حسودیم میشه چون تو انقد براشون وقت میذاری»

ر. اون ر. سابق نیست!

عجب به عهد رسول خدا وفا کردند
برچسب ها چه مرگمه؟ ,
بازدید : 1434
شنبه 25 مهر 1399 زمان : 7:37

دوتا قابلمه سایز متوسط دارم،سه تا ماهیتابه سایزای مختلف،یه پلوپز که در نداره!!!الان من برنج برا چهار نفرو تو چی بپزم؟!لازم به ذکره که یکی از قابلمه‌هارو برا پختن خورشت لازم‌دارم:/

حیدر و صفدر
بازدید : 437
شنبه 25 مهر 1399 زمان : 7:37

امروز برگشتم به شهر محل طرحم

به خیل عظیم کشیک‌های پیش روم تا آف بعدی که فکر میکنم تن و بدنم میلرزه...ولی:

انشالاباریتعالی شنبه و. و پ. به همراه ر.جانم قراره بیان پیشم،و فکر کردن به این قضیه کلی بهم انرژی و روحیه میده.

امروز که از سیاری برمیگشتم کلللی میوه و سبزیجات خریدم،موز،خرمالو،نارنگی،سیب،خیار،گوجه فرنگی،فلفل دلمه،کاهو،سیب زمینی و‌پیاز:)))

دیروزم‌ از شهر خودم گوشت و‌مرغ و سبزی قرمه و کوکو و لوبیا سبزو لپه و لوبیا قرمز و عدس خریدم.

بهش میگم نهار چی دوس داری بپزم؟میگه تو پست کشیکی بخواب ما خودمون یه چیزی میگیریم برا نهار میاریم،زیر بار اصرارش نمیرم و الان در حال سرخ کردن سبزی برای قرمه سبزی ام.

و. میگه برا شام سوسیس سرخ کنیم و منم برا اینکه دل بچم نسوزه سوسیسم خریدم.گرچه خودم فیله مرغو ترجیح میدادم برا شام سرخ کنم.

امیدوارم همه چی به خیر و خوشی بگذره و هرچهارتامون با یادآوریش کلی خاطره خوش برامون زنده بشه.

پ.ن:غیرمستقیم راجبه ازدواج با ر. با باباحرف زدم،گف دخترم مهم اینه که خودت کیو بخوای،من تحقیق میکنم ولی در نهایت خواسته و‌نظر خودت مهمه.ر. با شنیدنش قشنگ داشت پای ویدیوکال میرقصید:)))شنبه اگه بدون دعوا و بخیر بگذره بزودی رسمی‌میکنیم رابطمونو انشالا:)

پلو تو ماهی تابه؟!
برچسب ها
بازدید : 904
پنجشنبه 23 مهر 1399 زمان : 2:37

پاییز برای من جنگلای زرد و سبز و قرمز گیلانه

غروبای بارونی رشت ه

موجای خاکستری دریا تو ساحل انزلی ه

عصرای تاریک و دلگیر شهر خودمه

اناره

خرمالو ه

کیوی ه...

یه روزی،یه جایی،یه بخشی از روح من توسط پاییز تسخیر شده...

دره نوردی و سنگ نوردی به به
بازدید : 713
چهارشنبه 22 مهر 1399 زمان : 10:38

شهرام شکوهی تو سرم داره میخونه،از خیال‌های آدمای در فراق...

یه روزهایی بود،روزهایی که با اسم «سوم شخص کاتب» وبلاگ مینوشتم.

اون روزها عشق خام و پوچی در سرم داشتم،به آدم دوری که جز همون سالی که استادم در مدرسه شد دیگه هرگز ملاقاتی نداشتیم.

درعوالم هیجاناتم فکر میکردم اون ابراز علاقه‌های مجازیش از یه احساس قلبی نشأت میگیره و پنج سال محجوبانه و از دور صبر کردم تا روزی بخواد این احساس قلبی رو به سرانجامی‌در قالب ازدواج برسونه.

با فرستادن عقد نامش بدون هیچ مقدمه‌‌‌ای در حالیکه یک هفته قبلش به طرز اغراق آمیزی احساساتشو بهم نشون داده بود هیچ واکنش و احساسی نتونستم داشته باشم.مثل همه‌ی آدم‌های ساده لوح رودست خورده بلاکش کردمو چند ماه با آهنگای غمگین برای شکست احساسیم سوگواری و گریه کردم...

ولی بعدش که به خودم اومدم ته دلم هنوز احمقانه دوستش داشتم،ینی فکر میکردم حس خامم به اون آدم دور دوست داشتنه.

بعد از چند ماه دوباره از طریق دیگه‌‌‌ای در فضای مجازی منو‌پیدا کرد و گفت همسرش ترکش کرده و دلش برام تنگ شده.

چند ماهی ردش کردم و نهایتا بازهم خام اون صدای بم شدم.

تو دنیای آدامس بادکنکی خودم میخواستم مجابش کنم باهم ازدواج کنیم...

یه روزی یه جایی یه حرفی بهم زد که در هیچ قالب شناس و‌ناشناس برای من نمیگنجید.

باخودم عهد کردم تحت هیچ شرایطی دیگه تو هیچ فضا و پیام رسانی جوابش رو ندم.

نزدیک به هفت هشت ماه بعد طبل رسواییشو نواختن و مشخص شد یه آدم نابغه با انحرافات جنسی و‌پارافیلی ه،که از nتا از شاگرداش سو استفاده احساسی و گاها تاحدی ج.ن.س.ی کرده و من خوش شانس بودم که هرگز رودررو نشدیم.

وقتی ر. بهم ابراز علاقه کرد،بهش گفتم که هیچ اعتماد و توجهی به این ابراز علاقه‌ها ندارم،یه دیوار محکم دور خودم کشیده بودم تا دوباره تجربه‌ی مزخرف قبل برام تکرار نشه...ر. اما صبورتر ازین حرفا بود.

روزها و ماه‌ها وقت گذاشت و آجر به آجر دیوار دورم رو برداشت،روح و احساس رنجورمو بغل کرد،من رو در من متولد کرد...

نمیدونم پایان قصه‌ی من و این «سیاه فرفری چالدار»چی میشه،ولی بابت اینکه باعث شد بتونم خود ساده لوح سابقم رو ببخشم و‌بپذیرم همه‌ی عمرم مدیونشم...

همه‌ی آدما روزای سخت و شکست رو تجربه میکنن،مهم بعدشه،خود رنجیدمون رو ببخشیم،چون بالاخره به قول «شهرزاد قصه‌ها»:باز میشه این در،صبح میشه این شب،صبر داشته باش!

شعر / گُنگَم ....
بازدید : 356
سه شنبه 21 مهر 1399 زمان : 4:38

یه مریضی داشتم ماه قبل،مرد مسنی بود که با همسرش اومده بود.درهمون حین یه بچه‌ی اسهالی رو داشتم سرم تراپی میکردم و بچه به شدت دهیدره و بدحال بود.حدود شیش ساعتی بابت تب و سرم تراپی تحت نظرم بود و پدر و مادرش پول برگشت به روستاشون رو نداشتن.همون مریض مسن که مال روستای دیگه‌‌‌ای بود حدود یک ساعت بیشتر منتظر موند تا ساعت دو و نیم شب این خونواده رو به روستاشون برسونه.مرد شریفی بود.گف اهل تهرانه و بخاطر آلودگی هوا برگشتن به روستای آبا و اجدادیشون.

دو سه شیفت قبل بازهم ساعت دو شب همین آقا اومد،منم که خسته بودم و یه مریض بدحال داشتم خیلی باهاش هم کلام نشدم،گفت اومده فشارشو بگیرم و بعد گرفتن فشار رفتم سراغ مریض بدحالم که زیرسرم بود.مرد برام یه مقدار گردو آورد و گف خانم دکتر من م. ام،و ماسکشو داد پایین و گفت احتمالا به جا نیاوردین.ضمن تشکر ازش گفتم شناختمشو خلاصه راهیش کردم رفت.

در شیفت بعدی درحالیکه دنبال کارای اعزام یه مریض قلبی بودم دوباره این آقا ساعت یازده و نیم شب اینبار با کتوشلوار پیداش شد.

گفت زانوم درد میکنه و گفتم این مریضو کاراشو بکنم میام خدمتتون.همش در رفت و آمد بودم که یه پسر بسیار خوش تیپ و شیک پوش اومد سرراهم و گفت پس تشریف نمیارین دکتر؟فکر کردم همراه مریض دیگه ایه،وقتی رفتم تواتاق همون آقای م. رو دیدم.روشو سمت مرد شیک پوش کرد و خطاب به من گفت«آقازاده هستن خانم دکتر،آقای مهندس م.»

نگاه خریدارانه و دقیق پسر قصد پیرمردو برملا کرد و وقتی گفت حاج خانوم هم توماشیننو الان برای عرض ادب میان،کلافه گفتم خیلی ممنون سلام برسونین خدمتشون و بعد نوشتن یه سری آزمایش فرستادمشون که برن!!!

حالا خواستگاری و ازدواجو کاری ندارم که سنت پیغمبره ولی خدایی هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد دیگه!!!

پ.ن:مامان امروز سراغ آقای م. رو میگرفت،گفتم‌واقعا انتظار داری بذارم بیان خواستگاری؟!حیف که سردرد داشتم وگرنه داستان ر. رو میگفتم تا خیالش از عزب نموندن من راحت بشه...به قول ر. بین منو اون،دوتا شمشیرای سامورائی بابام فاصله انداختن:)))

این درس از حافظ، در روز حافظ
بازدید : 903
سه شنبه 21 مهر 1399 زمان : 4:38

دیروز برا پنج روز برگشتم خونه،میگرنم عود کرده و به هیچ داروییم جواب چندانی نمیده...

مامان که از سر کار برمیگرده میگه مامانجون مریض شده:(

دو سه روز پیش تست کرونای دایی کوچیکم‌مثبت شد،با دایی بزرگمو شوهرخاله‌ی دیابتیم که سکته قلبی هم قبلا کرده تو کارخونشون جلسه داشتن و یک آقای دکتر داروسازی از تهران تشریف آورده بودن و از ایشون گرفتن گویا ویروسو.

دایی بزرگم هم علامتدار شد و ازونجاییکه مامانجون من با نزدیک به هشتاد سال سن و‌مشکل قلبی و فشارخون با ایشون زندگی میکنه از دو سه روز قبل شروع کرد به نشون دادن علائم کرونا.

دیروز رفتم مامانجونو دیدم و‌دارو شروع کردم براش،پسر داییمم علامتدار شده و به اونم یه چیزایی گفتم راجبه اینکه در چه صورت آنتی بیوتیک لازم میشه.

مامانجون تنگی نفس نداره ولی فارنژیت داره و خیلی خیلی بیحاله.بو و مزه نمیفهمه و مدام میلرزه.

خاله کوچیکم آسم و‌دیابت داره و درجریان سر زدن به مامانجون از دیروز بدن درد پیدا کرده و تنگی نفس.

همون شوهرخاله‌ی دیابتی و با سابقه‌ی سکته قلبیم یه دختری داره که ام اس پیشرفته داره،ینی ایشون هم گرفته باشه کل خونواده رو هواست!!!

دیشب اجازه ندادم بابا باهامون بیاد،با مامان با دوتا ماسکو تجهیزات رفتیم و وقتی برگشتیم کل لباسامونو بیرون خونه عوض کردیم.

حالا که بعد تقریبا نه ماه از شروع کرونا تو خونواده‌ی ماهم که انقددددر حساس بودنو همه رعایت میکردن مورد مثبت پیدا شده قشنگ مفهوم وضعیت قرمز شهرمونو با گوشت و استخون حس میکنم...خدا بخیر بگذرونه!!!

این درس از حافظ، در روز حافظ
برچسب ها
بازدید : 1033
يکشنبه 19 مهر 1399 زمان : 1:38

از آیات و نشانه‌های «عن کشیکی» وی آن بود که یک مریض سکته مغزی با تشنج مداوم و پس از آن یک مریض توده مغزی با تشنج مداوم برایش آورده شده و در نهایت نقطه اوج کشیک مریض با درد قفسه سینه تیپیک بود که در نوار قلب ریتم فلاتر و بلوک قلبی داشت.ودرآن هنگام که وی از استرس مریض قلبی،خودش در مرز ایست قلبی قرار داشت مرد جوانی فریاد برآورد که بابام یک ماه پیش سکته مغزی کرده و الان داره میمیره...پزشک نگون بخت درمانگاه آن منطقه‌ی محروم دو دست داشت و دو دست هم قرض گرفت و محکم بر فرق سرخود کوبید و ناله کرد«ای خدا،حالا این یکیو چیکارش کنم؟!آمبولانسم دیگه تو منطقه ندارم که اعزام کنم...»فلذا درکنار دستگاه شوک قلبی بیمار قبلی ست کامل CPRراهم برای مریضی که «داشت میمرد!» چید و سعی کرد حواسش را جمع مریض مننژیتی بکند که سه روز قبل بی حسی نخاعی شده بود و سفتی و درد گردن و سردرد و استفراغ و تب۴۰درجه و ردور گردنی مثبت داشت...

پ.ن:ر. میخواد بیاد خواستگاری،مادرش میخواد زنگ بزنه به مامان،ر. راه افتاده دنبال حلقه میگرده،همش ازینکه میخواد برام ماشین بخره حرف میزنه و من پشت همه‌ی عشقم بهش به حساسیتای بابا و راه دشوار پیش رومون فکر میکنم...

عکس از رز بیلسن

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی